دو کلمه

ساخت وبلاگ
غرلی از دیوان شمس (مولوی) به روز مرگ چو تابوت من روان باشد/ گمان مبر که مرا درد این جهان باشد برای من تو مگری و مگو: "دریغ دریغ"/به دام دیو درافتی دریغ آن باشد جنازه ام چو ببینی مگو: "فراق فراق" / مرا وصال و ملاقات آن زمان باشد مرا به گور سپاری مگو: "وداع وداع" / که گور پرده جمعیت جنان باشد فرو شدن چو بدیدی، برآمدن بنگر/ غروب شمس و قمر را چرا زیان باشد تو را غروب نماید ولی شروق بود/لحد چو حبس نماید خلاص جان باشد کدام دانه فرو رفت در زمین که نرست/چرا به دانه انسانت این گمان باشد کدام دلو فرو رفت پر برون نامد؟/ز چاه، یوسف جان را چرا فغان باشد {جان را تشبیه کرده به یوسف. مردن را به نجات یافتن از چاه در داستان یوسف. بدن ما مثل چاه روح ما مثل یوسف.} دهان چو بستی از این سوی،آن طرف بگشا/ که های هوی تو در جو لامکان باشد تو را چنین بنماید که من به خاک شدم/به زیر پای من این هفت آسمان باشد + نوشته شده در  چهارشنبه بیست و هفتم دی ۱۳۹۶ساعت 8:51  توسط امیر  |  دو کلمه...
ما را در سایت دو کلمه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : i2wordse بازدید : 203 تاريخ : جمعه 29 دی 1396 ساعت: 17:49

این قسمت از کتاب "غرور و مصیبت" اثر مرحوم حسن شهباز را اینجا می آورم که تقریبا شاید هر کس وقتی به گذشته خود نگاه کند با کمی تغییر همین حرف را شاید اگر نه در زبان ولی در دل بگوید: "اکنون که به آن سالها می اندیشم، از خویش می پرسم که چه شد من ارزش هوش و استعداد و توانایی خویش را نشناختم؟ چرا بخشی از عمر گرانبها را به بیهودگی و بیحاصلی گذراندم؟ چرا از راهی که می رفتم تغییر مسیر دادم و در خود گم شدم؟ آیا اگر سرپرست دلسوزی داشتم که مرا زیر حمایت خود می گرفت، هزینه زندگی مرا تا آن حدی که به آن قانع بودم، تامین می کرد، مرا وامیداشت تا بخوانم و بنویسم و به دامان خلاقیت راه یابم، من امروز همین انسان حقیر و گمنام بودم که کارنامه عمر هیچ است؟" (صفحه 36 از کتاب) + نوشته شده در  چهارشنبه بیست و هفتم دی ۱۳۹۶ساعت 9:46  توسط امیر  |  دو کلمه...
ما را در سایت دو کلمه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : i2wordse بازدید : 195 تاريخ : جمعه 29 دی 1396 ساعت: 17:49