غرلی از دیوان شمس (مولوی)
به روز مرگ چو تابوت من روان باشد/ گمان مبر که مرا درد این جهان باشد
برای من تو مگری و مگو: "دریغ دریغ"/به دام دیو درافتی دریغ آن باشد
جنازه ام چو ببینی مگو: "فراق فراق" / مرا وصال و ملاقات آن زمان باشد
مرا به گور سپاری مگو: "وداع وداع" / که گور پرده جمعیت جنان باشد
فرو شدن چو
بدیدی،
برآمدن بنگر/ غروب شمس و قمر را چرا زیان باشد
تو را غروب نماید ولی شروق بود/لحد چو حبس نماید خلاص جان باشد
کدام دانه فرو رفت در زمین که نرست/چرا به دانه انسانت این گمان باشد
کدام دلو فرو رفت پر برون نامد؟/ز چاه، یوسف جان را چرا فغان باشد {جان را تشبیه کرده به یوسف. مردن را به نجات یافتن از چاه در داستان یوسف. بدن ما مثل چاه روح ما مثل یوسف.}
دهان چو بستی از این سوی،آن طرف بگشا/ که های هوی تو در جو لامکان باشد
تو را چنین بنماید که من به خاک شدم/به زیر پای من این هفت آسمان باشد
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هفتم دی ۱۳۹۶ساعت 8:51 توسط امیر | دو کلمه...
ما را در سایت دو کلمه دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : i2wordse بازدید : 203 تاريخ : جمعه 29 دی 1396 ساعت: 17:49